سال 95

سال نود و پنج رو واقعا دوست داشتم. تو این سال قشنگ خدا بهم یه دختر سالم داد که الان می تونم بگم تو شیطونی پیشتازه. خودم، خانواده ام، خوانواده هامون صحیح و سلامت بودن. دو سه نفری مزدوج شدن و با عشق زندگی دونفره شون رو شروع کردن. دانشگاه قبول شدم که یکی از بزرگترین رویاهای زندگیم بوده و هست اما کماکان به خاطر مسافت طولانی دانشگاه و حضور دوتا جوجه که نیازمند رسیدگی های مامانشون هست، این ارزوی بزرگم محقق نشده اما همین قبول شدن هم برام حکم وصف العشق نصف العیش بود که هربار با یاداوریش یه کله قند بزرگ تو دلم اب می شه. تو این سال به مراتب کار نکردن کمتر اذیتم کرد اما خب هنوزم از اعماق وجود دوست دارم موعدش که رسید برم سرکار. از لحاظ مالی شکر خدا به موقعیت بهتری رسیدیم و تونستیم برای خرید خونه بیشتر پس انداز کنیم که البته هنوز تا رسیدن به اون مقدار دلخواه و منزل ایده المون کلی راه هست. امیدوارم سال 96 برای تک تکمون سال فوق العاده خوبی باشه. از یکی دوروز مونده به اغاز امسال گفتم که امسال سال من هستش. سال "خروس" یعنی سال من و با همین تعبیر خوش بعد از لحظه ی تحویل سال و جواب دادن تلفنم بعد از هشت سال، یقین پیدا کردم که امسال سال من هستش. حتی در ادامه این حس، مسافرت دو روزه مون به شمال که کاملا بدون برنامه ریزی قبلی و کاملا یکدفعه ای محقق شد و به یکی از خواسته هام در همین شروع سال رسیدم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد